پنجره تنها یی من

از پنجره کوچک تنهاییم باتو حرف می زنم از پشت دیوار های سنگی با قایق غم هایم در ردوخانه اشکهایم برای یافتن تو تا انتهای ظلمت پارو می زنم . 

چشمان مهربان تو از لا به لای شهر ستاره باز هم قصه امید را می گوید اما قلب گوچک من سالهاست که حرف های شاد را در کویر خود ندیده است . 

از خود خانه و سر پناهی ندارم و در آرزویش هم نیستم اما متن جان آرزوی من این است که خانه ای در دل آسمان داشته باشم اگر چه به مساحت یک قلب باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد